داستان یک دیدار!
محمدرضا نصراله زاده
اختیار و اجبار دو واژه کاملاً متضاد است که بدون شک انسانها علاقهمند به ارتباط با واژه اول یعنی اختیار هستند. اختیار به انسان این قدرت را میدهد که خودش باشد و برای خودش بهترینها را تصمیمگیری کند. خودش صلاح کار خودش را بداند و خودش برای خودش راه و رسم زندگیاش را ترسیم نماید. اما گاهی اوقات، ناخواسته واژه اجبار جلویاختیارات را میگیرد و حسابی آدمی را از خود بیخود میکند. اجبار در اینکه ما میخواهیم شما اینگونه رفتار کنید. با این افراد نشست و برخاست و ارتباط داشته باشید، حرف این افراد را بشنوید و کلماتی از این دست که به هیچوجه پذیرفتنی نبوده و نیست.هفته گذشته یکی از مسئولان فدراسیون، دیداری خودمانی و دوستانه را در باشگاهی با یکیاز دوستانش انجام داد؛ دیداری که واکنشها به آن بسیار جالب و قابل تأمل بود. بعضیها همانطور که انتظار میرفت آن دیدار را مذموم دانسته و اعلام کردند که نباید انجام میشد. آنها آسمان را به ریسمان بافتند تا کار درست و انسانی آن مقام مسئول را غلط جلوه دهند و برای آن داستانسراییها کردند اما در عوض خیلیهای دیگر آن کار را ستوده و برایش ارزشی بسیار بالا قائل شدند. آنها از اینکه به نوعی انحصارها از میان برداشته شده است، اظهار خوشحالی کرده و به آیندهای امیدوارشدند که قرار است در آن اتفاقات بهتری بیفتد اما در این میان بودند افرادی که از خود میپرسیدند به راستی چرا یک دیدار دوستانه و معمولی تا این اندازه تبعات باید با خود به همراه داشته باشد؟ چرا برخیها برابر آن موضع گرفته و عصبانیت خود را در قالب انعکاس آن در فضای مجازی نشان دادند و… اما آنچه باید در این میان به آن توجه داشت، اینکه سالهاست تفکر هر که با ماست بر ماست دیگر منسوخ شده است. پس بهتر است به جای اینکه منتظر رفتار از سوی دیگران باشیم تا برایش داستانسرایی کنیم، خودمان در رفتارها و برخوردهایمان تجدیدنظر کنیم که این عین صواب خواهد بود.